«شاه رخ»
کاش این لحظه ی پایان جدایی بود
کاش در این شریان خون خدایی بود
وای بر من که رها هستم و زندانی
عشق همرنگ افق های رهایی بود
در تنم میلِ وفاییست خدا گونه
کالبد آنِ خدایی که فدایی بود
برگِ رنگینِ خزانم دِلَکی عاشق
عابری بودی و تن پوش صدایی بود
می شنیدی گذرت از رگِ روحم را
خش خشِ من رگِ تو وای نوایی بود
بگذر یا نگذر ای تو یکی با من
یا فلق یا شفقی شیشه و هایی بود
ماه قرمز،رگ من ،خون تو خون خدای
شاهرخ در شریان تو خدایی بود
رهاراد
سه شنبه1401/9/8
ساعت 19:40
برچسب : نویسنده : 8royahaye-raha8 بازدید : 95