لبانت

ساخت وبلاگ

لبانت

می بوسم دستی را
که دست های تو را لمس کرد
دستان لرزان اما توانندم را

دستانم عطر تو را می دهند
عطر کاج و برگ و سرسبزی
دست هایم جان گرفته اند
و عطر باران می دهند
بر کوچه باغ های خاکی
من با خیالت همه ی خیابان های شهر را گشته ام
ودست های تو سهم من از جهانت بوده اند
از وجود ممنوعه ات

گفتم:«دوست داشتن با آدم چه می کند!»
«انسان می سازد»
«مثلامن از تو ناراحت نمی شوم از ابتدا تا اکنون»
مرا دیوانه خواندی
و من از عمق جان خندیدم
دیوانه ام خندید
دیوانه چارچوب های خودش را دارد
ورای عاقلان
حالا که رها هستم و دیوانه
از خود بیشتر ببخش مرا
لبانت می فهمند حالم را

که در خلوت گفته اند دوستت دارم ...


دوشنبه 1402/5/16
ساعت 15:05
رها برنجکار

رویاهای رها...
ما را در سایت رویاهای رها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8royahaye-raha8 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت: 12:51